• وبلاگ : گاف بين ها
  • يادداشت : تقدس اشتباهي...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نامه‌ي يک کودک به احمدي‌ نزاد 
    سلام

    من خوبم.امروز امتحان ديني‌ام را خوب دادم.مادرم مي‌گويد ديني در دبيرستان 4 واحد دارد.من نمي‌دانم چيست، ولي احتمالا مثل اتوبوس واحدي است که هر روز سوار مي‌شويم.البته مادر من به شغل انبيا مشغول است.او معلم است و بابايم در اداره کار مي‌کند.هر وقت به بابايم مي‌گويم اداره کجاست مي‌گويد:قبرستون! به دوستم که مي‌گويم، مي‌گويد لابد بابايت مرده‌شور است.من مي‌ترسم!

    آقاي رئيس جمهور، مامان من ديروز با بابايم دعوا مي‌کرد.من ناراحت شدم.البته با ناراحتي و خجالت کشيدگي به گوش نمودن حرف هاي مامان و بابا پرداختم.اتفاقا حرف از شما بود.جديدا” هر کجا که مي‌رويم حرف از شماست.ديروز که با مامانم سوار اتوبوس شده بوديم،در تاکسي،در باجه ي تلفن حرف از شما بود.البته همه از بس شمارا دوست مي‌دارند از آن حرف هايي مي‌زنند که گاهي مادربزرگم به پدربزرگم مي‌گويد و بابايم گوش مرا مي‌گيرد،مادربزرگم هميشه مي‌گويد از روي عشق و علاقه اين حرف ها را به پدربزرگم مي‌زند.من خوشحالم که آن ها زندگي خوبي دارند! من واقعا حسودي مي‌کنم که شما چقدر معروف مي‌باشين.ديروز به بابايم گفتم که معلم ما گفته همه ي ما بايد الگويي داشته باشيم و من هم به معلمم گفتم الگوي من رئيس جمهور محبوبمان است،معلمم شاد شد از اين که چه شاگرد خوب و سر به زيري تربيت کرده و به من 20 داد!البته بابايم زياد خوشحال نشد و گفت:تو هنوز عقلت نمي‌رسه جوجه!

    بابايم و مامانم از بوق سگ (من از اين کلمه سر در نميارم،دوستم گفت يعني بوق تريلي که روي سگ بسته باشند.)به سر کار مي‌روند.ديروز با چيز عجيب و غريبي در مدرسه برخوردم ، يک چيزي شبيه خيار بود،دوستم گفت موز است و به من يه طوري نگاه کرد (همان طوري که بابايم به فقيرها نگاه مي‌کند) به من هم برخورد و خواستم برم دک و پوزش را له کنم که ياد شما افتادم.به او گفتم همين ديشب يک جعبه موز شما برايم فرستاديد و به پدرم يک باغ موز کادو داديد! اوکف کرد، بعد نيشخندي به من زد!بابايم گفت حتما او حسودي کرده است! به بابايم مي‌گوبم ما چرا موز نمي‌خوريم؟! مي‌گويد چون پول نداريم!مي‌گويم چرا نداريم؟!بابايم مي‌گويد چون ديگران به اندازه کافي دارند.حرف هاي او بو مي‌دهد.معلمم گفته حرف هاي بودار نزنيد. مخصوصا حرف هايي که بوي جوراب مي‌دهند.

    مامان و بابايم خيلي به فکر من هستند.ماهانه 200 تومان به من پول توجيبي مي‌دهند!اما من به دوستم مي‌گوبم 20000 تومان!او حرص مي‌خورد و من کيف مي‌کنم.تازه ، هر ماه برايم 500 تومان هم در بانک مي‌گذارد.مامانم مي‌گويد تو جهازمي‌خواهي !به او مي‌گويم من شوهر نمي‌خواهم.چون همين چند وقت پيش دختر خاله نوشين را ديدم که شوهر کرد.اما خانه نداشتند!خاله مي‌گفت آن ها عشق دارند! بابايم مي‌گفت تا پارک و خيابان و هواي پاک هست چرا خانه؟!

    ولي من پارک را دوست ندارم.معلمم گفته دختر کوچولوي تنها به پارک نمي‌رود.پسرها يک وقت به او نگاه مي‌کنند و مرتکب گناه مي‌شوند. تازه من امسال به سن تکليف رسيدم.معلم ديني ام گفته نبايد ديگر با پسرها بازي کني.من غم باد گرفتم!آخر من هميشه با خواهرم و برادرش که اسمش سياوش است به شاپي کاف مي‌رويم.خواهرم گفته اگر به کسي نگويم که چه داداش خوبي دارد برايم آخر سال يک داداش خوب پيدا مي‌کند.

    من هر روز به خاطر شما 45 دقيقه به شيطان بزرگ و اسرائيل فحش مي‌دهم و يک سکه 10 توماني براي بچه هاي غزه کنار مي‌گذارم.راستي،پاي دردالوي مادربزرگم خيلي به سرما حساس است،بابا مي‌گويد گاز ما براي جاهاي ديگر مي‌رود.پدربزرگم مي‌گويد اين کار کمک به ديگران است.راستي همين الان اخبار گفت 20 نفر به خاطر سرما مردند.من ناراحت مي‌شوم.اما بچه هاي غزه مهم تر هستند،پدربزرگم هم تاييد مي‌کند.

    رئيس جمهور عزيزم.من هميشه به فکرت هستم و هميشه هم فکر مي‌کنم که چرا ديگران به اندازه کافي پول دارند،چرا من بايد مواظب پسرها همسايه باشم.راستي موزهاي من را برايم مي‌فرستي؟!

    من منتظر جواب هايت هستم دکتر جان.تو جواب نامه ي يکي از دوستانم را داده بودي.او نامه ات را بوس مي‌کرد و به چشمانش مي‌ماليد و معلم ها هم به نامه ات دست مي‌کشيدند.من هم نامه مي‌خواهم،شايد پاي دردالوي مامان بزرگم را شفا بدهد.

    دوست دار شما

    يک کودک
    پاسخ با نقل قول
    پاسخ

    بسم الله النور...السلام عليكم...هر قوت ذهن فساد آلود شما درست شد همه چيز هم درست ميشه ان شاء الله...!!!به اميد اون لحظه كه تقي به توق اي مخ شما بخوره...الهي آمين...يا حق با حق تا حق...